یا لطیف
یه دنیا چشم دیدن که وقتی چیزی میسوزه دود ازش بلند میشه
ولی من بارها به چشم خودم دیدم که وقتی دلم سوخت دود نبود آب بود.....
وقتی دلم سوخت..... اشک بود
وقتی دلم سوخت ....دود نبود ..آه بود
وقتی چیزی میسوزه خاکستره که ازش میمونه
یه عمر دل میسوزه ...دریغ از یه ذره خاکستر....
نمیدونم شاید همین به باورم برسونه که قیامت بدن ها که میسوزند دوباره شکل اولشون میشند وباز میسوزند ....
ولی قصه دل سوخته ...قصه قربه ...قصه وارفتن چسب بین آدم ودنیاش....
جلوی آتش نشستم چوب ها میسوخت ...چشمم می سوخت .... چه انتظاری داری از چشمایی که یه دل سوخته همراهشه......
چگونه شاد شود اندرون غمگینم به اختیار که از اختیار بیرون است
بــــــــــــــــبار ای ابر بهار ........با دلم به هوای زلف یار .....داد وبیداد از این روزگار......
بــــــــــــــــــــــــبار ای بارون ببار با دلم گریه کن خون کن ببار.............
کلمات کلیدی: دل نوشته هایم .....